آشناهای غریب همیشه زیادند
آشناهایی که میایند و میروند
آشناهایی که برای ما آشنایند
ولی ما برای آنها...
نمیدانم واقعا چرا و چگونه میشود
که همه روزی
آشنای غریب میشوند
یکی هست ولی نیست
یکی نیست ولی هست
یکی میگوید هستم ولی نیست
یکی میگوید نیستم ولی هست
و در پایان همه بودنها و نبودنها
تازه متوجه میشوی
که:
یکی بود هیشکی نبود
این است دردی که درمانش را نمید...
با خوندن این پست یاد این موضوع افتادم که اسم اینجا اول یادداشت های یک غریبه بود و بعد تبدیل به "با غریبه ها آشنا" شد. انگار شما رو به اون هدف متعالی بودین ولی دنیا نه...
میخواستم برای پست قبل کامنت بذارم. اما برای باز شدن صفحه مشکل داشتم. پس الان و اینجا می نویسم:
این روزها هر چی بخوای به سمت راضی کردن این قبیله پیش بری خدا ناراضی تر میشه... خودت هم داغون تر...!
می دونی
گاهی آدم تو مسیر زندگی احساس میکنه هدف را گم کرده
یا شاید خودش را زده به فراموشی و یا شاید هدف اونقدر دوره که هرچی میری بهش نمیرسی
این دنیا هم که همه ما را با خودش برده
و هر چی میکشیم از دست دنیاست
و وای بر ما اگر دنیا با همه قشنگیش فریبمون بده
ممنون از یادآوری خوبت در مورد اسم اینجا.
خدایا کمکم کن فقط دنبال راضی کردن تو باشم... باقی همه هیچ
سلام دوست عزیز
بسیار سپاسگذارم
چند ماه قبل روزهای سختی رو پشت سر گذاشتم. ولی الان خدا رو شکر خیلی آرومم.
واقعا دلم برات تنگ شده بود. یه مدت نبودی