خیلی وقتها نگاه یه غریبه، یه عابر پیاده، یه کسی که کنج یه تاکسی نارنجی نشسته و داره توی یه روز بارونی خیابونهای خلوت رو با سرعت رد میشه، میاد و گره میخوره توی نگاهت. دیدی چه حس قشنگی داره اون لحظه؟! اون نگاه. اون عابر پیادهایی که وقتی از کنارت رد میشه پنداری سالهاست همدیگر رو میشناسید. بعضی نگاهها، بعضی عابران، بعضی مسافران خیلی آشناتر از اونی هستند که بخواد با معادلات منطقی زندگی امروزی جور دربیاد. یه حس شیرینه که میاد و بهت آرامش میده. بعضی لحظات برای همیشه حک میشه توی ذهنت. رد پا و بوی خوش اون نگاه و اون عابر پیاده و اون مسافر تنهای نشسته توی تاکسی، شاید سالها همنشین و همراهت شد و رفیقی شد برای همه شبهای با ستاره و بیستاره.
ره رو