آب بعضی ها رو که دوست داره با خودش می بره
همون آب که مایه حیات
بعضی ها آب رو دوست دارند
آب هم اونا رو دوست داره
پس مرگشون هم با آب همراهه
آب اونا رو با خودش می بره
می ره اونجایی که همه قطره ها جمع می شن
دریا ، اقیانوس....
میزان همین مجسمه ی سنگی ست
منقار در سوال
خامشی عمر
ارواح بی درخت
دخیل راه ست
پروانه ای که فرش کرده اند و
باورم این هنگام
در خاطرات کهنه شناور نیست .
پایان آخرم از اول
این لوح چندم ماهی هاست
ماهی که آشتی ست
آشیانه اگر در چاه
می خنددم سکوت
درک تو ناپیداست
با من چراغ می وزد
جوانی ات
آوار شبنم است
سوگند بر جداره ی فروردین
چشمی به روی چشم می پرد اما
خواب زمین برای دایره ها
کوتاه ست
منقار در سوال
فصل سوم مرداد
تعمید بارقه
با مهمیز
هر شب
بر اقتضای هر چه تباهی ست
پره های بینی آن برج
می لرزد آشکار
تحلیل می رود مخاط خاطره
در شلاق
رد صدای گرگ
حافظه ی دریاست
پای حصار چندم دنیا
در خواب هم بخار می شود و
خاک : پلکی نمی زند
تشتی لبالب از خیال تو
تصویر مبهمی
باغی پر از برهنگی دانوش
بدر تمام آشیانه ی کوکوست
ماهی که آشتی ست
آشیانه اگر در چاه
قورباغه ها، بی اعتنا به وسعت هستی
در کنار باتلاق ها
با دست های بلندشان، با کثافت ها پیمان بسته اند.
به گِل ها و کرم ها قانع هستند.
سوسک ها برایشان ترانه می خوانند.
قورباغه های مست
سرشار از شادی و خیال
روی دو پا نشسته
شکسته، شکسته می خوانند.
این جا بهشت ماست.
این جا بهشت برین است.
عین. صاد
و چه سخته طولانی ترین مسیرها را با سرعت پیمودن، ولی هرگز نرسیدن!